از روزی که پنجه گرگ رو صورتم ناخن گرفت
دخترت از ترس باباجون دیگه لکنت زبون گرفت
کارم رسید به جایی که نمیشه راه رفت بی عصا
این پیرزن سه ساله چند روز پیشته بابا
وقتی که می خورد لگد به پشتم
چند دفعه دور خودم می گشتم
آه و واویلا
خونم حلال قدم هلال زیر چشام کبودیه
چند روزیه شونه سرم سر پنچه یهودیه
بابا برام کفن بیار خشک کن دل مایوسمو
کفن بیار تا ببینه عمه لباس عروسمو
با دشمن تو گفته ام هر چی می خوای من بزن اینجا دلم خیری ندیده
اما بهم بگید همین چرا سمای اسباتون بوی تن بابامو می ده
هر شب می گفتم برای زهرا
حکایت تو با نعل اسبا
آه و واویلا